توضیحات
دانلود رمان لئیم و لعبت
میعاد هخامنش جوانی خوشهیبت و باخدا که در کودکی پدرو مادرش را از دست داده و گودرز خان عمویش او را زیر پرو بال گرفته، با تمام دشمنی هایی که رشید، پسر عمویش با او دارد و دست و پا میزند که سهمالرث میعاد را بالا بکشد، باز هم میعاد خانه ی عمو را ترک نمیکند…
از شانزده سالگی طلافروشی عمویش را رها میکند و به عشق دختر حاج فتحالله در حجره ی فرش فروشی او مشغول میشود…
سال ها میگذرد و او اسم و رسمی بین بازاریان دست و پا میکند، همانطور که او و نام اش بزرگ شده عشق پنهانِ در قلب اش هم روز به روز رشد میکند، روزی رشید پسر عموی خوش سرو زبان اش از ارومیه به تهران میاید و دست تقدیر او را با عشقِ میعاد رو به رو میکند، و دقیقا همینجا آغاز ماجراست…
تذکــــــــــر و اخطار:
هرگونه استفاده از جلد و متن کتاب به صورت زیراکس، بازنویسی، ضبط کامپیوتری، تهیه CD، نمایشنامه، فیلم¬نامه و استفاده
در سایت¬های مختلف بدون اجازه کتبی ناشر و مؤلف ممنوع است و در صورت مشاهده از متخلفان به
موجب بند۵ از ماده ۲ قانون حمایت از مؤلفان، مصنفان و هنرمندان تحت پیگرد قانونی قرار می¬گیرند.
بخشی از رمان
هرج و مرج بود و شلوغی بی پایانِ نفس گیر…
به حجره که رسیدم نگاهم به سمت تابلوی شعر حافظ رفت و مثل همیشه یکبار زیر لب زمزمه اش کردم.
“بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود”
دره آهنی رو هل دادم و وارد شدم…
هرچقدر بازار پر سرو صدا بود، حجره ی حاج بابا ، با وجود داشتن مشتریای پروپا قرص و همیشگی اش، پر بود از بوی خوشِ آرامش…
حاج بابا تا متوجه ام شد، برگشت و با حرکت سر بهم سلام کرد، بعد اشاره کرد که جلوی در واینستم و برم بشینم…
به سمت میز و دفتر دستک اش رفتم، ناهارش و روی میز گذاشتم و نفسی به سینه دادم.
نشستم، سر چرخوندم و به حاج بابا و مشتری خانوم اش که زنی میانسال بود خیره شدم…
با صدای نشستن استکان و نعلبکی روی لبه ی میز، تند سرم و برگردوندم و میعاد و نگاه کردم :