توضیحات
دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج
می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود.
قسمتی از این رمان :
پایان کلاس بود سریع وسایلم را داخل کیفم ریختم و به سارا گفتم:
ـ ای بابا…سارا زود باش دیرم شد اگه دیر برسم خونه زن عمو بیچاره ام می کنه!
سارا باکلافگی اخمی کرد؛ کتابش را درون کیفش ریخت و گفت:
ـ از دست زن عموی گرامیت چکار کنیم؟ نمیذاره کمی نفس بکشیم.
بازویش را به دست گرفتم.
ـ انقد نق نزن راه بی افت دیگه، امروز رفته خونه مادرش اگه برگرده و شام حاضر نباشه تا دو هفته به جونم نق می زنه، منم که از صبح تا حالا سر کلاس، خسته و کوفته باید برم نظافت وآشپزی کنم.
کیفش را سر شانه انداخت و از پشت میز بلند شد.
ـ من اگه جای تو بودم تو خواب خفه اش میکردم …کلفت گیر آورده؟ اصلا چرا از دختر خودش کار نمی کشه؟ مگه تو کزتی؟